خلاصه ای از یک اتفاق روزانه(درس انسانشناسی)

    موضوع:حادثه ی پلاستیک آب

بعد از کلاس بلافاصله از دانشکده خارج شدم خواستم مستقیما برم خوابگاه که دیدم اتفاقا سرویس دانشکده هم عزم حرکت داره. خلاصه به خوابگاه که رسیدم یک چرت جانانه

را نوش چشما و استخوانای کوفته ام کردم، بیدار که شدم دیدم هم اتاقیم داره طراحی می کنه و ناگهان صدای سروصدایی از خیابون اومد دوستم یه سرکی بیرون کشید و سریع برگشت بهش گفتم: که( چی شده) گفت:( اون پسره داره به من فحش میده) وقتی منم از پنجره، خیابونو دید زدم ،اون پسره تندی چندتا از اون حرفاشو نثار منم کرد می خواستم با یکی از فحش های غربی (که همان بالا گرفتن انگشت وسطی بود) جوابشو پس بدم که خوشبختانه هیچ کاری نکردم . 

 

  نیم ساعت بعد مسوول حراست اومد و گفت چی شده منم چیزی رو که اتفاق افتاده بود رو براش توضیح دادم ، ولی باور نکرد ، کم کم فهمیدم که یه کسی از خوابگاه پلاستیکی آب روی اون بنده خدا انداخته و اونم که فکر کرده بود کار ماست از فرط درد یا شاید احساس حقارتی که بهش دست داده بود اون فحشها رو نثار وجودمان کرد. نتیجه این شد که فردای همون روز آوردن یه توری رو پنجره مون نصب کردن.   

نظرات 1 + ارسال نظر
حسن حسینی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:07 ب.ظ http://http://directortv.blogfa.com/

سلام
خسته نباشید از انتخاب زبان عامیانه برای این پست حال کردم
به وبلاگ منم یه سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد